علـــــــــــــی و فاطـــــــــــــــمه



بدترین روزهای عمرم را می گذرانم.
از صفر می باید شروع کنم، اما برای آن که به صفر برسم خیلی باید بکوشم. مع ذلک نفس گرم تو، وجود تو، عشقت و اطمینانت مرا نیرو می دهد. پر از امید و پر از انرژی هستم. تو را دارم و از هیچ چیز غمم نیست. از صفر که هیچ، از منهای بی نهایت شروع خواهم کرد و از هیچ چیز نمی ترسم. من در آستانه ی مرگی مأیوس، در آستانه ی "عزیمتی نابهنگام" تو را یافتم؛ وقتی تو به من رسیدی من شکست مطلق بودم، من مرده بودم. پس حالا دیگر از چه چیز بترسم؟

#احمد_شاملو 
"مثل خون در رگهای من"


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دی تی آموز هک مدرسه ی خودمان وقتی 12سالم بود خاطرات یک مسافر مطلب فا سریال ایرانی و خارجی و ترکی و کره ای کتابخانه عمومي آيت الله ذبيحي مايوان چَروا( همان حیوان بارکش است) دل نوشته هایم کودک دوست داشتنی من shaied-ebrahimi